۱۳۸۹ بهمن ۱۳, چهارشنبه

سرزمین اهورایی



تمدن پر شکوه ایران باستان








ترجمه و انتــشار فرمــان کــورش بــزرگ  پــرده از نادانــسته‌های بســیار برداشت و

 بزودی بعنوان «منشور آزادی» و «نخستین منشور جهانی حقوق بشر» شهرتی

 عالمگیر یافت و نمایندگان و حقوق‌دانان کشورهای گوناگون جهان در سال

1348 خورشیدی با گردهمایی در کنار آرامگاه کورش در پاسارگاد، از او بنام

 نخستین بنیاد‌گذار حقوق بشر جهان یاد کردند و او را ستودند. حقوقی که انسانِ

 امروز پس از دوهزاروپانصد سال در اندیشه ایجاد و فراهم‌سازیِ آن افتاده است و

 آرزوی گسترش آنرا در سر می‌پروراند.


(نسخه‌ بدلی از منشور کورش به عنوان کهن‌ترین فرمانِ شناخته‌ شده تفاهم و


 همزیستی ملت‌ها در ساختمان سازمان ملل متحد در نیویورک نگهداری می‌شود)




چه چیز باعث شده است تا فرمان کورش به این پایه از شهرت برسد؟ پاسخ این


 پرسش هنگامی دریافته می‌شود که فرمان کورش را با نبشته‌های دیگر فرمانروایان


 همزمان خود و رفتار حکمرانان امروزی به سنجش بگذاریم و بین آنها داوری کنیم.



آشور نصیرپال، پادشاه آشور (884 پ‌م.) در کتیبة خود نوشته است: ‘‘… به فرمان


 آشور و ایشتار، خدایان بزرگ و حامیان من … ششصد نفر از لشکر دشمن را بدون


 ملاحظه سر بریدم و سه هزار نفر از اسیران آنان را زنده زنده در آتش سوزاندم


… حاکم شهر را به دست خودم زنده پوست کندم و پوستش را به دیوار شهر آویختم


… بسیاری را در آتش کباب کردم و دست و گوش و بینی زیادی را بریدم، هزاران


 چشم از کاسه و هزاران زبان از دهان بیرون کشیدم و سرهای بریده را از درختان


 شهر آویختم."

در‌کتیبة سِـناخِـریب، پادشاه آشور (689 پ‌م.) چنین نوشته شده است: ‘‘… وقتی که

 شهر بابِـل را تصرف کردم، تمام مردم شهر را به اسارت بردم. خانه‌هایشان را چنان

 ویران کردم که بصورت تلی از خاک درآمد. همة شهر را چنان آتـش زدم کـه

 روزهای بسـیار دود آن به آسـمان می‌رفـت. نهـر فـرات را به روی شهر جاری کردم

 تا آب حتی ویرانه‌ها را نیز با خود ببرد."

در کتیبة آشور بانیپال (645 پ‌م.) پس از تصرف شهر شوش آمده است: ‘‘… من

 شوش، شهر بزرگ مقدس … را به خواست آشور و ایشتار فتح کردم … من

 زیگورات شوش را که با آجرهایی از سنگ لاجورد لعاب شده بود، شکستم …

 معابد عیلام را با خاک یکسان کردم و خـدایـان و الـهه‌هـایشان را به باد یغما دادم.

 سپاهیان من وارد بیشه‌های مقدسش شدند که هیچ بیگانه‌ای از کنارش نگذشته بود،

 آنرا دیدند و به آتش کشیدند. من در فاصله یک ماه و بیست و پنج روز راه،

 سـرزمـین شـوش را تبدیل به یک ویرانه و صحرای لم یزرع کردم … ندای انسانی

 و … فریادهای شـادی … به دست من از آنجا رخت بربست، خاک آنجا را به

 تـوبـره کشیدم و به ماران و عـقرب‌ها اجازه دادم آنجا را اشغال کنند."

و در کتیبة نَـبوکَـد نَـصَر دوم، پادشـاه بـابل (565 پ‌م.) آمـده است: ‘‘ … فرمان دادم


 که صد هزار چشم در آورند و صد هزار ساق پا را بشکنند. هزاران دختر و پسر


 جوان را در آتش سوزاندم و خـانـه‌ها را چنان ویران کردم که دیگر بانگ زنده‌ای از


 آنجا برنخیزد."


 اما علیرغم رفتارهای ناپسند پادشاهان آشور و بابل و حکمرانان امروز جهان،

 کوروش پس از ورود به شهر بابل و با دارا بودن هرگونه قدرت‌عملی به عنوان شاه

 نیرومندترین کشور جهان، نه تنها پادشاه مغلوب را مصلوب نکرد؛ بلکه او را به

 حاکمیت ناحیه‌ای منصوب، و با مردم شهر نیز چنین رفتار نمود: ‘‘ … آنگاه که

 بدون جنگ و پیکار وارد بابل شدم، همة مردم گام‌های مرا با شادمانی پذیرفتند …

 مَردوک (خدای بابلی) دل‌های پاک مردم بابل را متوجه من کرد؛ زیرا من او را

 ارجمند و گرامی داشتم. ارتش بزرگ من به صلح و آرامی وارد بابل شد … نگذاشتم

 رنج و آزاری به مردم این شهر و این سرزمین وارد آید. وضع داخلی بابل و

 جایگاه‌های مقدسش قلب مرا تکان داد. من برای صلح کوشیدم. برده‌داری را

 برانداختم. به بد‌بختی‌های آنان پایان بخشیدم. فرمان دادم که همة مردم در پرستش

 خدای خود آزاد باشند و آنان را نیازارند. فرمان دادم هیچکس اهالی شهر را از

 هستی ساقط نکند. خدای بزرگ از من خرسند شد … فرمان دادم … تمام

 نیایشگاه‌هایی را که بسته شده بود، بگشایند. همة خدایان این نیایشگاه‌ها را به

 جاهای خود بازگرداندم. اهالی این محل‌ها را گرد آوردم و خانه‌های آنان را که خراب

 کرده بودند، از نو ساختم. صلح و آرامش را به تمامی مردم اعطا کردم."

کوروش پس از ورود به شهر بابل (در کنار رود فرات و در جنوب بغداد امروزی)

 فرمان آزادی هزاران یهودی را صادر کرد که قریب هفتاد سال در بابل به اسارت

 گرفته شده بودند. هزاران آوند زرین و سیمین آنان را که پادشاه بابل از ایشان به

 غنیمت گرفته بود، به آنان بازگرداند و اجازه داد که در سرزمین خود نیایشگاهی

 بزرگ برای خود بر پای دارند. رفتار کورش با یهودیان موجب کوچ بسیاری از آنان

 به ایران شد که در درازای بیست و پنج قرن هیچگاه بین آنان و ایرانیان جنگ

و خشونت و درگیری رخ نداد و آنان ایران را میهن دوم خود می‌دانسته‌اند. در این

 باره در باب‌های گوناگون اسفار عَـزرا و اشعیا در کتاب تورات (عهد عتیق)، ضمن

 نامبر کردن کورش با عنوان «مسیح خداوند» آمده است: ‘‘ خداوند روح کورش

 پادشاه فارس را برانگیخت تا در تمامی ممالک خود فرمانی صادر کند و بنویسد:

 کورش پادشاه فارس چنین می‌فرماید که یَـهُـوَه/ یَـهْـوِه خدای آسمان مرا امر فرموده

 است که خانه‌ای برای او در اورشلیم که در یهودا است، بنا نمایم. پس کیست از شما

 از تمامی قوم او که خدایش با وی باشد و به اورشلیم که در یهودا است برود و خانه

 یَـهُـوَه را که خدای حقیقی است در اورشلیم بنا نماید …؟ پس همگی برخاسته و

 روان شدند تا خانة خداوند را که در اورشــلیم است، بـنا نمایند. ... و کورش پادشاه،

 ظروف خانة خداوند را که نَـبوکَـد نَـصَـر آنها را از اورشلیم آورده و در خانة خود

 گذاشته بود، بیرون آورد و به رئیس یهودیان سپرد."



پیش از متن کامل منشور، گزیده ای از مشهورترین بخش آن، در آغاز آورده می شود



منم کورش، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه توانمند، شاه بابـِل، شاه سومر و اَکـَد، شاه چهار گوشه ی جهان. پسر کمبوجیه، شاه بزرگ … نوه ی کورش، شاه بزرگ … نبیره ی چیش پیش، شاه بزرگ 
آنگاه که بدون جنگ و پیکار وارد بابل شدم، همه ی مردم گام های مرا با شادمانی پذیرفتند. در بارگاه پادشاهان بابـِل بر تخت شهریاری نشستم. مردوک خدای بزرگ دل های پاک مردم بابل را متوجه من کرد … زیرا من او را ارجمند و گرامی داشتم
ارتش بزرگ من به صلح و آرامی وارد بابل شد. نگذاشتم رنج و آزاری به مردم این شهر و این سرزمین وارد آید. وضع داخلی بابل و جایگاه های مقدسش قلب مرا تکان داد … من برای صلح کوشیدم
من برده داری را بر انداختم، به بدبختی آنان پایان بخشیدم. فرمان دادم که همه ی مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند و آنان را نیازارند. فرمان دادم که هیچکس اهالی شهر را از هستی ساقط نکند
مَردوک خدای بزرگ از کردار من خشنود شد … او برکت و مهربانی اش را ارزانی داشت. ما همگی شادمانه و در صلح و آشتی مقام بلندش را ستودیم 
متن کامل
منشور کورش بزرگ
نخستین اطلاعیه ی حقوق بشر در جهان
1. «کورش» (در متن بابلی : «کو - رَ - آش»)، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه توانمند، شاه «بـابـِل»(با - بی - لیم)، شاه «سـومـر»(شو- مـِ - ری) و «اَکـَّد»(اَ‌ک - کـ َ- دی - ای)، ...
2. ... همه ی جهان.
(از این جا تا پایان سطر نوزدهم، نه از زبان کورش، بلکه به روایت ناظری ناشناخته که می تواند نظر اهالی و بزرگان بابل باشد، بازگو می شود.)
3. ... مرد ناشایستی به فرمانروایی کشورش رسیده بود.
4. او آیین های کهن را از میان برد و چیزهای ساختگی به جای آن گذاشت.
5. معبدی بَدلی از نیایشگاه «اِسَـگیلَـه»(اِ- سَگ - ایلَـه) برای شهر «اور»(او - ریم) و دیگر شهرها ساخت.
(«اِسَـگیـلَـه / اِزاگیلا» نام نیایشگاه بزرگ «مردوک» یا خدای بزرگ است. این نام شباهت فراوانی با نام نیایشگاه ایرانی «اِزَگین» در «اَرَتـَه» دارد که در حماسه ی سومری «اِنمِـرکار و فرمانروای اَرَته» بازگو شده است. آقای «جهانشاه درخشانی» در «آریاییان، مردم کاشی و دیگر ایرانیان»(تهران، 1382، ص 507)، «اِزَگین» را به معنای «سنگ لاجورد» می داند. از سوی دیگر «کاسیان» نیز رنگ آبی را رنگ خداوند به شمار می آوردند و «کاشـّو / کاسـّو»، نام خدای بزرگ آنان به معنای «رنگ آبی» است. امروزه همچنان واژه ی «کاس» برای رنگ آبی در گویش های محلی بکار می رود. برای نمونه در گیلان، مردان با چشم آبی را «کاس آقا» خطاب می کنند. همچنین برای آگاهی از پیوند اَرَتـَه با نواحی باستانی ِحاشیه ی هلیل رود در جنوب جیرفت بنگرید به : مجیدزاده، یوسف، جیرفت کهن ترین تمدن شرق، تهران، 1382)
6. او کار ناشایست قربانی کردن را رواج داد که پیش از آن نبود ... هر روز کارهایی ناپسند می کرد، خشونت و بد‌کرداری.
7. او کارهای ... روزمره را دشوار ساخت. او با مقررات نامناسب در زنـدگی مـردم دخالت می کرد. اندوه و غم را در شهرها پراکند. او از پرستش «مَـردوک»(اَمَـر - اوتو) خدای بزرگ روی برگرداند.
(گمان می رود نام «مردوک» با واژه ی آریایی و اوستایی «اَمِـرِتات» به معنای «جاودانگی / بی مرگی» در پیوند باشد. اما ویژگی های دیگر مردوک شباهت هایی با «اهورامزدا» دارد و همچون او در سیاره ی «مشتری» متجلی می شده است. همان گونه که مردوک را با نام «اَمَـر - اوتو‌» می شناخته اند؛ از او با نام آریایی و کاسی ِ«شوگورو» نیز یاد می کرده‌اند که به معنای «بزرگ ترین سرور» بوده و با معنای اهورامزدا (سرور دانا / سرور خردمند) در پیوند است)
8. او مردم را به سختی معاش دچار کرد. هر روز به شیوه ای ساکنان شهر را آزار می داد. او با کارهای خشن ِخود مردم را نابود می کرد ... همه ی مردم را.
9. از ناله و دادخواهی مردم، «اِنلیل / ایـلـّیل» خدای بزرگ (= مردوک) ناراحت شد ... دیگر ایزدان آن سرزمین را ترک کرده بودند.
(منظور آبادانی و فراوانی و آرامش)
10. مردم از خدای بزرگ می خواستند تا به وضع همه ی باشندگان روی زمین که زندگی و کاشانه ی شان رو به ویرانی می رفت، توجه کند. مردوک خدای بزرگ اراده کرد تا ایزدان به «بابـِل» بازگردند.
11. ساکنان سرزمین «سومِـر» و «اَکـَّد» مانند مردگان شده بودند. مردوک به سوی آنان متوجه شد و بر آنان رحمت آورد.
12. مردوک به دنبال فرمانروایی دادگر در سراسر همه ی کشورها به جستجو پرداخت. به جستجوی شاهی خوب که او را یاری دهد. آنگاه او نام «کورش» پادشاه «اَنـْشان»(اَن - شـَ - اَن) را برخواند. از او به نام پادشاه جهان یاد کرد.
13. او تمام سرزمین «گوتی»(کو - تی - ای) را به فرمانبرداری کورش درآورد. همچنین همه ی مردمان «ماد»(اوم - مـان مَـن - دَه) را. کـورش با هر «سیاه سر» (همه ی انـسان ها) دادگرانه رفتار کرد.
(در تداول، نام ِبابلی «اومان منده» را با «ماد» برابر می دانند. اما به نظر می آید که این نام بر همه یا یکی از اقوام آریایی که در هزاره ی دوم پیش از میلاد به میان دورود مهاجرت کرده‌ بوده اند؛ اطلاق می شده است.)
14. کورش با راستی و عدالت کشور را اداره می کرد. مردوک، خدای بزرگ، با شادی از کردار نیک و اندیشه ی نیکِ این پشتیبان ِمردم خرسند بود.
15. او کورش را برانگیخت تا راه بابل را در پیش گیرد؛ در حالی که خودش همچون یاوری راستین دوشادوش او گام برمی داشت.
(ممکن است منظور دیده شدن سیاره ی مشتری بوده باشد. در باورهای ایرانی، سیاره ی مشتری نماد آسمانی ِ«اهورامزدا / مردوک» بوده است. نک به : بارتل ل. واندروردن، پیدایش دانش نجوم، ترجمه ی همایون صنعتی زاده، 1372. او حتی منظور از «سپاه پر شمار او» را نیز ستارگان آسمان می داند.)
16. لشکر پر شمار او که همچون آب رودخانه ای شمارش ناپذیر بود، آراسته به انواع جنگ افزارها در کنار او ره می سپردند.
17. مردوک مقدر کرد تا کورش بدون جنگ و خونریزی به شهر بابل وارد شود. او بابل را از هر بلایی ایمن داشت. او «نـَبـونـید»(نـَ - بو - نـ َ- اید) شاه را به دست کورش سپرد.
18. مردم بابل، سراسر سرزمین سومر و اَکـَّد و همه ی فرمانروایان محلی فرمان کورش را پذیرفتند. از پادشاهی او شادمان شدند و با چهره های درخشان او را بوسیدند.
19. مردم سروری را شادباش گفتند که به یاری او از چنگال مرگ و غم رهایی یافتند و به زندگی بازگشتند. همه ی ایزدان او را ستودند و نامش را گرامی داشتند.
20. منم «کورش»، شاه جهان، شاه بزرگ، شاه توانمند، شاه بابـِل، شاه سومر و اَکـَّد، شاه چهار گوشه ی جهان.
(از این جا روایت به صیغه ی اول شخص و از زبان کورش بازگو می شود. استرابو نقل می کند که «کورش» نامی است که او پس از پادشاهی و با الهام از رود «کـُر» در جنوب پاسارگاد بر خود نهاد. پیش از این ، نام او «اَگـرَداتوس»(Agradatus) (اَگـرَداد / اَگـراداد) بوده است. نک به : جغرافیای استرابو، ترجمه ی هـ. صنعتی زاده، 1382، ص. 319)
21. پسر «کمبوجیه»(کـ َ- اَم - بو - زی - یَه)، شاه بزرگ، شاه «اَنـْشان»، نـوه ی «کـورش»(کـورش یکم)، شاه بزرگ، شاه اَنشان، نبیره ی «چیش پیش» (شی - ایش - بی - ایش)، شاه بزرگ، شاه اَنشان.
22. از دودمانی ‌کـه ‌همیشه شاه بوده اند و فرمانروایی اش را «بـِل / بعل» (بـ ِ- لو) (خداوند / = مردوک) و «نـَبـو»(نـ َ- بو) گرامی می دارند و با خرسندی قلبی پادشاهی او را خواهانند. آنگاه که بدون جنگ و پیکار وارد بابل شدم؛
(«نـَبو» ایزد نویسندگی و دبیری بوده، و نیایشگاه او به نام «اِزیدَه» خوانده می شده است. ورود کورش «بدون جنگ و پیکار» به بابل، نه تنها در گزارش او، بلکه در متون بابلی همچون «سالنامه ی نبونید» و نیز در «تواریخ هرودوت»(کتاب یکم) تایید شده است. برای آگاهی از سالنامه ی نبونید نگاه کنید به : Hinnz, W., Darios und die Perser, I, 1976, p. 106.)
23. همه ی مردم گام های مرا با شادمانی پذیرفتند. در بارگاه پادشاهان بابل بر تخت شهریاری نشستم. مَردوک دل های پاک مردم بابل را متوجه من کرد، زیرا من او را ارجمند و گرامی داشتم.
(پذیرش کورش توسط مردم، در «کورش نامه / سیروپدی»(Curou Paideia) نوشته ی گزنفون نیز تایید شده است. گزنفون اظهار می دارد که مردمان همه ی کشورها با رضایت خودشان پادشاهی و اقتدار کورش را پذیرفته بودند (سیروپدی، کتاب یکم))
24. ارتش بزرگ من به صلح و آرامی وارد بابل شد. نگذاشتم رنج و آزاری به مردم این شهر و این سرزمین وارد آید.
25. وضع داخلی بابل و جایگاه های مقدسش قلب مرا تکان داد ... من برای صلح کوشیدم. نـَبونید، مردم درمانده ی بابل را به بردگی کشیده بود، کاری که در خور شأن آنان نبود.
26. من برده داری را برانداختم. به بدبختی های آنان پایان بخشیدم. فرمان دادم که همه ی مردم در پرستش خدای خود آزاد باشند و آنان را نیازارند. فرمان دادم که هیچ کس اهالی شهر را از هستی ساقط نکند. مردوک از کردار نیک من خشنود شد.
27. او بر من، کورش، که ستایشگر او هستم، بر پسر من «کمبوجیه» و همچنین بر همه ی سپاهیان من،
28. برکت و مهربانی اش را ارزانی داشت. ما همگی شادمانه و در صلح و آشتی مقام بلندش را ستودیم. به فرمان مَردوک همه ی شاهانی که بر اورنگ پادشاهی نشسته اند؛
29. و همه ی پادشاهان سرزمین های جهان، از «دریای بالا» تا «دریای پایین»(دریای مدیترانه تا دریای فارس)، همه ی مردم سرزمین های دوردست، همه ی پادشاهان «آموری»(اَ - مور - ری - ای)، همه ی چادرنشینان،
30. مـرا خراج گذاردند و در بابل بر من بوسه زدند. از ... تا «آشـور» (اَش - شور) و «شوش» (شو - شَن)
31. من شهرهای «آگادِه»(اَ - گـَ - دِه)، «اِشنونا»(اِش - نو - نَک)، «زَمبان»(زَ - اَم - بـَ - اَن)، «مِتورنو»(مـِ - تور - نو)، «دیر»(دِ - ایر)، سرزمین «گوتیان» و شهرهای کهن آن سوی «دجله»(ای - دیک - لَت) که ویران شده بود را از نو ساختم.
32. فرمان دادم تمام نیایشگاه هایی که بسته شده بود را بگشایند. همه ی خدایان این نیایشگاه ها را به جاهای خود بازگرداندم. همه ی مردمانی که پراکنده و آواره شده بودند را به جایگاه های خود برگرداندم. خانه های ویران آنان را آباد کردم. همه ی مردم را به همبستگی فرا خواندم.
(با این که هیچ دلیل قاطعی در زرتشتی بودن ِکورش بزرگ در دست نیست؛ اما او همچون زرتشت به این باور کهن ایرانی پایبند بوده است که هر کس در پرستش خدای خود و انتخاب دین خود آزاد است. افسوس که موبدان زرتشتی ِعصر ساسانی با سختگیری‌ و خشونت های بی شمار و اعمال سلیقه های شخصی در تحریف آیین زرتشت، به این دستاورد با ارزش فرهنگ ایرانی آسیب زدند.)
33. هم چنین پیکره ی خدایان سومر و اَکـَّد را که نـَبونید بدون واهمه از خدای بزرگ به بابل آورده بود؛ به خشنودی مَردوک به شادی و خرمی،
34. به نیایشگاه های خودشان بازگرداندم، بشود که دل ها شاد گردد. بشود، خدایانی که آنان را به جایگاه های مقدس نخستین شان بازگرداندم،
(گشایش و بازسازی نیایشگاه ها به فرمان کورش، دست کم در یک متن دیگر شناخته شده است. بر این لوح چهار سطری که از «اَرَخ» در میان دورود کشف شده، آمده است : «منم کورش، پسر کمبوجیه، شاه توانمند، آن که «اِسَگیلَه» و «اِزیدَه» را باز ساخت.» برای آگاهی بیشتر نگاه کنید به صفحه ی 156 مقاله ی W. Eilers در کتاب شناسی)
35. هر روز در پیشگاه خدای بزرگ برایم خواستار زندگانی بلند باشند. بشود که سخنان پر برکت و نیک خواهانه برایم بیابند. بشود که آنان به خدای من مَردوک بگویند: «به کورش شاه، پادشاهی که تو را گرامی می دارد و پسرش کمبوجیه جایگاهی در سرای سپند ارزانی دار.»
(در باورهای ایرانی، «سرای سپند» یا «اَنَـغْـرَه رَئـُچَـنـْگـْه» (اَنـَغران / اَنارام) به معنای «روشنایی ِبی پایان و جایگاه خدای بزرگ یا اهورامزدا و بهشت برین است.)
36. بی گمان در روزهای سازندگی، همگی ِمردم بابل، پادشاه را گرامی داشتند و من برای همه ی مردم جامعه ای آرام فراهم ساختم.
(صلح و آرامش را به تمامی مردم اعطا کردم) ...
37. … غاز، دو اردک، ده کبوتر. برای غازها، اردک ها و کبوتران …
(از سطر 37 تا 45 بخش نویافته ای است که در مقاله ی «درباره ی منشور کورش» به آن اشاره شد. این نُه سطر دنباله ی بلافصل سطرهای پیشین نیست.)
38. ... باروی بزرگ شهر بابل بنام «ایمگور - اِنلیل»(ایم - گور - اِن - لیل) را استوار گردانیدم ...
39. ... دیوار آجری خندق شهر را،
40. ... که هیچ یک از شاهان پیشین با بردگان ِبه بیگاری گرفته شده به پایان نرسانیده بودند؛
41. ... به انجام رسانیدم.
42. دروازه هایی بزرگ برای آن ها گذاشتم با درهایی از چوب «سِدر» و روکشی از مفرغ ...
43. ... کتیبه ای از پادشاهی پیش از من بنام «آشور بانیپال»(آش - شور - با - نی - اَپ - لی)
44. ...
45. ... برای همیشه !


راستی بزرگترین نعمت است

راستی خوشبختی است


خوشبختی ازآن کسی است که خواستار بهترین راستی باشد



آنکس که درونش پاک وبی‌آلایش و از پرورشی درست برخوردار باشد به این خوشبختی

 بزرگ دست خواهد یافت. نیکی خوی او می‌شود و از نیکو کاری براستی لذت می‌برد.

 چونکه دوستداران خداوند نیکو پنداران ونیکو کردارنند.

ازفرمانبری انسان ازفرمانها ودستور‌های دینی نیست که انسان راه راست را برمی‌گزیند

 بلکه آگاهی ودانایی وشناخت درست او انگیزه این گزینش می‌گردد.


انسان کاملا آزاد است تا خود آن راهی که می‌خواهد انتخاب کند و انسانی که آزادانه


  راستی رابرمی‌گزیند باین آسانیها از عقیده اش نخواهد گذشت. دردنیا چند نفررا سراغ


 داریم که دراثر تحقیق دینشان راانتخاب کرده‌اند هرکس درهرکجا هردینی که به او ارث


 رسیده آنرا قبول کرده. اگرکورش به مردوک احترام می‌گذارد برای این است که به‌ آنها


 بفهماند که شما آزادید وآزادی جزء لاینفک زندگی شماست واگردربابل فرمان آزادی‌اش


 راانتشار می‌دهد می‌خواهد بابلی‌ها بدانند که آزادند وهرعقیده‌ ومرامی که دارند آزادانه وبا


 خیال راحت انجام دهند.



این فرمان فرایند فرهنگ ایرانی بوده است. فرهنگی که هرگز دستور به غارت و آدمکشی و ویرانی نداده است. و کورش این


 رفتار را از مردمان سرزمین خود، از نیاکان خود، از فرهنگ رایج کشورش، در آغوش مهرآمیز مادر و از آموزه های نیک


 زرتشت آموخته و بکار بسته بود. سرافرازی نخستین بیانیه جهانی حقوق بشر نه تنها برای کورش، بلکه همچنین برای فرهنگ


 کشوری است که سراسر پهنه پهناور آن از کهن‌ترین روزگاران تابش‌گاهِ اندیشه نیک و کردار نیکی بوده است که امروزه و از


 پس هزاران سال مردمان جهان در آرزو و آرمان فراهم ساختن آن هستند.

منشور کورش هخامنشی ارمغانی است از سرزمین ایران برای جهانی که از جنگ و خشونت خسته است و از آن رنج می‌برد



ولی اینها گذشته های ما و زندگی نیاکان ما بوده است
چرا ما اکنون مفاهیم زشت دروغ و تقلب را فراوان در این مرز پر گوهر


 سابق میبینیم
دیگه هنر نزد ایرانیان نیست و بس... و تقلب و کپی کردن هنر دیگران کار ما شده...


چه گذشته بر ما ...؟




بخشهایی از وصیت نامه داریوش کبیر به فرزندش: 

اینک که من از دنیا می روم، بیست و پنج کشور جز امپراتوری ایران است و


در تمامی این کشورها پول ایران رواج دارد و ایرانیان درآن کشورها دارای


احترام هستند و مردم آن کشورها نیز در ایران دارای احترامند






جانشین من خشایارشا باید مثل من در حفظ این کشورها کوشا باشد و راه


نگهداری این کشورها این است که در امور داخلی آن ها مداخله نکند و مذهب


و شعائر آنان را محترم شمرد .




هرگز دوستان و ندیمان خود را به کارهای مملکتی نگمار و برای آنها همان


مزیت دوست بودن با تو کافیست، چون اگر دوستان و ندیمان خود را به کار


های مملکتی بگماری و آنان به مردم ظلم کنند و استفاده نا مشروع نمایند


نخواهی توانست آنها را مجازات کنی چون با تو دوست اند و تو ناچاری


رعایت دوستی نمایی.






توصیه دیگر من به تو این است که هرگز دروغگو و متملق را به خود راه


نده، چون هر دوی آنها آفت سلطنت اند و بدون ترحم دروغگو را از خود


بران. 




امر آموزش را که من شروع کردم ادامه بده و بگذار اتباع تو بتوانند

بخوانند و بنویسند تا این که فهم و عقل آنها بیشتر شود و هر چه فهم و


عقل آنها بیشتر شود تو با اطمینان بیشتری حکومت خواهی کرد . 





همواره حامی کیش یزدان پرستی باش، اما هیچ قومی را مجبور نکن که از کیش

تو پیروی نماید و پیوسته و همیشه به خاطر داشته باش که هر کسی باید


آزاد باشد تا از هر کیشی که میل دارد پیروی کند . 





بعد از این که من زندگی را بدرود گفتم ، بدن من را بشوی و آنگاه کفنی


را که من خود فراهم کردم بر من بپیچان و در تابوت سنگی قرار بده و در


قبر بگذار ، اما قبرم را مسدود مکن تا هر زمانی که می توانی وارد قبر


بشوی و تابوت سنگی من را آنجا ببینی و بفهمی که من پدرت پادشاهی مقتدر


بودم و بر بیست و پنج کشور سلطنت می کردم مردم و تو نیز خواهید مرد


زیرا که سرنوشت آدمی این است که بمیرد، خواه پادشاه بیست و پنج کشور


باشد ، خواه یک خارکن و هیچ کس در این جهان باقی نخواهد ماند، اگر تو


هر زمان که فرصت بدست می آوری وارد قبر من بشوی و تابوت مرا ببینی،


غرور و خودخواهی بر تو غلبه نخواهد کرد، اما وقتی مرگ خود را نزدیک


دیدی، بگو قبر مرا مسدود کنند و وصیت کن که پسرت قبر تو را باز نگه


دارد تا این که بتواند تابوت حاوی جسدت را ببیند. 






زنهار، زنهار، هرگز خودت هم مدعی و هم قاضی نشو، اگر از کسی ادعایی


داری موافقت کن یک قاضی بی طرف آن ادعا را مورد رسیدگی قرار دهد و رای


صادر کند، زیرا کسی که مدعیست اگر قضاوت کند ظلم خواهد کرد.





هرگز از آباد کردن دست برندار زیرا که اگر از آبادکردن دست برداری کشور


تو رو به ویرانی خواهد گذاشت، زیرا قائده اینست که وقتی کشوری آباد نمی


شود به طرف ویرانی می رود، در آباد کردن ، حفر قنات ، احداث جاده و


شهرسازی را در درجه اول قرار بده .




عفو و دوستی را فراموش مکن و بدان بعد از عدالت برجسته ترین صفت


پادشاهان عفو است و سخاوت، ولی عفو باید فقط موقعی باشد که کسی نسبت به


تو خطایی کرده باشد و اگر به دیگری خطایی کرده باشد و تو عفو کنی ظلم


کرده ای زیرا حق دیگری را پایمال نموده ای .




بیش از این چیزی نمی گویم، این اظهارات را با حضور کسانی که غیر از تو

اینجا حاضراند کردم تا این که بدانند قبل از مرگ من این توصیه ها را


کرده ام و اینک بروید و مرا تنها بگذارید زیرا احساس می کنم مرگم نزدیک


شده است .


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

سلامتیت ساقی پر کن پیمونه رو